-
نوزدهم
23 - خردادماه - 1395 01:16
چقد این هوا خوبه :) کاش همش بارون بیاد :) کاش همش اوضاع همینقد آروم باشه :) کاش همش همین بوی خوب بیاد :) اصلا کاش زمان همین الان وایسه :)
-
هیجدهم
21 - خردادماه - 1395 02:06
چه روزای آرومیه .. خیلی خوبه که اون روزا رو پشت سر گذاشتمو دارم سعی می کنم که بی اهمیت بشم به خیلی چیزایی که باید .. دلم می خواد زودتر یه هفته بگذره و آخرین امتحانمو بدم و با خیال راحت بقیه ی این ماهو بگذرونم .. این ماهی که خیلیا شبا رو نمی خوابن و به نفع منه که حس تنهایی ای که همیشه شبا میاد سراغم رو ندارم! چون همه...
-
هیفدهم
20 - خردادماه - 1395 00:08
نوشتن را اگر بچشی .. آرام بگیری .. و بنویسی و بنویسی و بنویسی .. معتادش می شوی .. و ترک کردن هم .. می دانید که چقدر سخت است و نفس گیر؟ حالا خودت را هم بُکُشی .. به در و دیوار بزنی .. خفه خون بگیری .. خفه خون نگیری، داد و فریاد کنی .. از همه ی آدم ها دل بکنی .. لبخندهای نصفه و نیمه بزنی .. موهایت را از ته قیچی کنی .....
-
شونزدهم
19 - خردادماه - 1395 04:03
انقد حرف از همه چیز برای زدن هست که این ننوشتنه و سکوته رو مخم رفته دیگه .. دست خودم نیست که این روزا دلم سکوت میخواد .. و این امتحانا رو حتی نمیخواد! امتحان اولی خوب گذشت و از همه طرف همکاری شد! ولی روزِ نحس و بدی بود که بیشترش بازم تقصیر خودم بود :) فردا امتحان دوممه و خب .. گذاشتمش شب بخونم چون فکر می کردم سادست و...
-
پونزده و نیم
17 - خردادماه - 1395 00:42
اونقدر از اتفاقای امروز پُرَم که می ترسم .. می ترسم از خودم که دیوونه شه باز.
-
پونزدهم
16 - خردادماه - 1395 22:27
بعضی روزا انقد تلاش می کنم که خوب بگذرونم حالم از این تلاش لعنتیم به هم میخوره .. تا حالا چند بار از اول با خیلیا شروع کردم و خودم به زور اتفاقای قدیمو از ذهنم بیرون کردم و کلی کلنجار رفتم تا بتونم ولی باز شکست خوردم و رسیدم به همون جای قبلم .. بیزار شدم از هر چی شروع دوبارست .. دلم میخواد کل سه ماه تابستونو بخوابم و...
-
چهاردهم
15 - خردادماه - 1395 03:58
مثل همیشه دلم یه دنیا حرف داره و خب .. شاید حوصلش نمیذاره و جای حرف زدن می کشه کنار .. این روزای کسل کننده و لعنتی دارن می گذرن بی هیچ اتفاق خوب یا حتی غیر معمولی! همیشه از یکنواخت شدن زندگیم می ترسیدم .. همیشه از اینکه یه روزی یه آدم کسل کننده و بی حوصله باشم می ترسیدم .. این روزام یکنواخت شده و یکنواخت شدم و کسل...
-
سیزدهم
14 - خردادماه - 1395 01:35
این روزا خودمم و خودمم و خودمم و خودم .. یه تنهاییِ حال به هم زنِ عجیب!
-
دوازدهم
13 - خردادماه - 1395 01:26
این چند وقتی که رو آوردم به کتاب خوندن و دوست شدم با کتاب آرامشم خیلی بیشتر شده .. خب از اولم به خوندن کتاب علاقه داشتم و اهمیت می دادم ولی دنبالش نمی رفتم و بیشتر کتابای صوتی گوش می دادم و پی دی اف می خوندم .. کتابای کمی داشتم و البته که هر کدومشو چند بار می خوندم ولی به فکر بیشتر کتاب خوندن نبودم! تا اینکه یه شهر...
-
یازدهم
12 - خردادماه - 1395 17:18
بعضی وقتا که ذهنت پر حرفه و ساکتی و حرف نمی زنی .. باید یه جوری سعی کنی خودتو خالی کنی .. دارم سعی می کنم اون زندگی ای که تو ذهنمه و اون آدما و رفتارا رو بنویسم و برعکس همیشه این سری تمومش کنم! نمی دونم قراره سر زندگی مهتاب و صابر چی بیاد .. یا سر زندگیشون چه بلایی بیارم! ولی سعی خودمو می کنم که نذارم مهتاب برگرده به...
-
دهم
11 - خردادماه - 1395 00:49
مغزم پره .. سرم پره .. ولی خودم انگار خالیَم ... دلم یه دنیا نوشتن میخواد نمیدونم از چی نمیدونم از کی .. نوشتن .. که شاید یه خالی شدنی پشتش باشه .. دلم برای خیلیا تنگه .. برای الانشون نه! برای قدیمشون! رفتار و حرکات و حرفا و لبخندای قدیمشون که صاف تر و بهتر بود .. دلم براشون تنگه .. برای بی هدف خندیدنا و بی هدف حرف...
-
نهم
10 - خردادماه - 1395 16:20
بعضی وقتا دلت برای خود قدیمیت تنگ میشه .. برای اون شخصیت قبلیت .. برای اون اتفاقا .. برای اون روزا .. برای اون آدما .. که حالا که به خودت اومدی می بینی هیچکدومشون برات نموندن .. یه تیرِ عجیبی می کشه قلبِ آدم وقتی به این مرحله می رسه! دلم یه مسافرت میخواد .. حداقل یک ماه .. که هیچ عجله ای نداشته باشم برای برگشت .....
-
هشتم
7 - خردادماه - 1395 23:16
خب .. به نظرم صبح که بیدار نشی و ظهر از خواب پاشی یه جور کسلی تو کل روز باهاته .. اینو منی میگم که هر روز ظهر از خواب بیدار میشم و خب سعی کردم که اینجوری نباشه ولی تا الان نشده! خب! بازم سعی می کنم و بازم هشدار میذارم و خاموش می کنم و بازم ظهر! شاید از پارسال یا حتی دو سال قبله که با خودم قرار گذاشتم که برم باشگاه تا...
-
هفت و نیم
7 - خردادماه - 1395 19:05
غروبِ جمعه داره با ورونیکا و قهوه جان می گذره :)
-
هفتم
6 - خردادماه - 1395 23:26
داشتم تو اینستا می چرخیدم .. خیلی شلوغه .. شلوغ تر از خیابونای امروز حتی .. غروبِ پنجشنبه .. غروب .. چرا من انقد غروب رو دوست دارم? شب رو دوست دارم? با اینکه خوابم نمیبره و اکثرا یا باید کتاب بخونم یا آهنگ گوش کنم یا اونقدر با گوشی ور برم تا خوابم ببره .. از وقتی که یادمه و یادشونه بی خوابم! هر راهی رو امتحان کردم ولی...
-
شیشم
6 - خردادماه - 1395 13:08
میخواستم امتحان کنم .. امتحان کردم و دیدم! مردنمو برای آدمای مجازیِ دوست .. دلم میگیره از خودم که دل بستم به آدمایی که دیدم دوستشونو به راحتی انداختن بیرون از جمعشونو من وایسادم به بیرحمیشون نگاه کردم .. خب همیشه از این بدم میومده که توی دعوا و بحثی همه طرف یک نفرو بگیرن و طرف مقابل تنها بمونه .. ولی من توی اون بحث...
-
پنج و نیم
5 - خردادماه - 1395 01:44
دلم یهو از همه گرفت .. همین
-
پنجم
4 - خردادماه - 1395 22:04
بعضی وقتا .. حالِ خوب میخوای ولی دورترینه بهت .. بعضی وقتا از قضاوت شدنای پشت هم بیزاری ولی مدام قضاوت میشی مدام قضاوت میشی و قضاوت میشی .. به بدترین شکل .. با بدترین حال .. چقدر بعضی وقتا یه کمی آرامش دور از دسترس میشه برات .. دلم الان یه جای دور میخواد توی یه جنگل یه کلبه کلی کتاب و تنهایی و تنهایی و تنهایی .. بعضی...
-
چهارم
3 - خردادماه - 1395 23:22
الان .. دقیقا الان .. همین لحظه .. فقط دلم نوشتن از حالِ کلِ روزمو میخواد .. روزی که بدون حرف زدن با هیچ دوستی گذشت .. بدون تعریف کردن از کلی کارای کرده و نکرده .. الان .. دقیقا الان .. همین لحظه .. هنوزم توانِ بیشتر اذیت کردنِ خودم و بیشتر فاصله گرفتن از آدما رو دارم .. ولی شایدم فکر کنم که فعلا کافیه! روزم! امروزم!...
-
سوم
3 - خردادماه - 1395 00:39
وقتی دارم می نویسم یعنی قصدم خالی شدنه .. و اینکه پرم! خب .. آره! من همیشه می نوشتم .. همیشه حرف می زدم! همیشه حرفامو می خوندن و بعضی اوقات یه نیمچه اظهار نظری می کردن .. خب .. الان اینجا می نویسم و وقتیم که تل رو پاک می کردم می خواستم ببینم در اصل چقد طاقت میارم! چقد دووم میارم بدون اون همه کانال و دوستای مخصوص به...
-
دوم
2 - خردادماه - 1395 00:11
ساعت دوازده شد .. رفتم که تو کانال بنویسم فردا شد! آخه یادم رفته بود همه چیزو پاک کردم و جمع تر شدم تو خودم! لعنتی! هی یادم میره همه چیزو .. اینو که الان تنها تر شدم و باز خودمم و خودمم و خودم .. بدم میاد که خودمو غرق کنم تو اون دنیا .. همیشه بدم میومده از آدمایی که غمگین بنظر میان ولی خودم یکی جزوشون شده بودم! از...
-
یکم
1 - خردادماه - 1395 23:30
از اینکه انقد فراموشکارم متنفرم .. از اینکه رمز و یوزر وبلاگ قبلیمو فراموش کردم .. یه جای جدید! دوباره