حرف
حرف

حرف

دوم

ساعت دوازده شد .. رفتم که تو کانال بنویسم فردا شد! آخه یادم رفته بود همه چیزو پاک کردم و جمع تر شدم تو خودم! لعنتی! هی یادم میره همه چیزو .. اینو که الان تنها تر شدم و باز خودمم و خودمم و خودم .. بدم میاد که خودمو غرق کنم تو اون دنیا ..  همیشه بدم میومده از آدمایی که غمگین بنظر میان ولی خودم یکی جزوشون شده بودم! از اینکه بهم امید بدن و بگن همه چیز درست میشه غصه نخور! زندگیه دیگه! از این حرفا متنفرم .. از این امید دادنایی که خودم توش استادم .. دلم یه دنیا تنهایی میخواس .. یه دنیا غرق نشدن تو آدمای مجازی و حقیق .. طبیعتا این روزام اگه اونجا نباشی همون تک و توک دوستم خبرتو نمیگیرن حتی .. دلم تنگه اون روزاییه که به سختی میومدیم نت و وبلاگ نویسی میکردیم .. از سایت با هم حرف میزدیم، فقط! دلم تنگه دور بودن آدماس .. راستش صمیمیتمون بیشتر بود! دلم تنگه قدیمه .. گذشته .. دلم تنگه همه چیزه .. دلم تنگه! تنگه! نفسم الان تنگه! دنیام تنگه! گلوم تنگه! 

ساعت دوازده شده

فردا شده .. و من تنها تر از دیروزمم :)

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.