حرف
حرف

حرف

چهارم

الان .. دقیقا الان .. همین لحظه .. فقط دلم نوشتن از حالِ کلِ روزمو میخواد .. روزی که بدون حرف زدن با هیچ دوستی گذشت .. بدون تعریف کردن از کلی کارای کرده و نکرده .. الان .. دقیقا الان .. همین لحظه .. هنوزم توانِ بیشتر اذیت کردنِ خودم و بیشتر فاصله گرفتن از آدما رو دارم .. ولی شایدم فکر کنم که فعلا کافیه! روزم! امروزم! با یه سردرد وحشتناک و سرفه های وحشتناک تر شروع شد .. فردا کلی کلاس دارم و امتحان و فعلا که شروع به خوندن نکردم.. بستگی داره! شاید با این سرفه ها اصلا نرم .. که با هر کلمه ای که استاد بگه منم یه سرفه بپرونم وسطش، خب نرفتنم بهتره! دلم پر حرفای نزده و ننوشتَس .. حرفای نخونده و ندیده! دلم پر میزنه برای خیلیا و ...

گاهی اوقات انقد دلم کار کردن میخواد .. انقد دلم خستگی بعد از کارو میخواد .. انقد دلم خواب رفتن از خستگیو میخواد .. نه این همه کسلی و تکرار و بی حوصلگی و تکرار! 

چقدر خوبه که هنوز هستن آدمایی اینجا که وب مینویسن .. و چقدر بده که من چند سال فاصله گرفته بودم از اینجا .. حس می کنم خیلی عقبم .. از همه چیز .. از خیلی از آدما

میتونم سرعت بگیرم? جونشو دارم یعنی? 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.