حرف
حرف

حرف

شیشم

میخواستم امتحان کنم .. امتحان کردم و دیدم! مردنمو برای آدمای مجازیِ دوست .. دلم میگیره از خودم که دل بستم به آدمایی که دیدم دوستشونو به راحتی انداختن بیرون از جمعشونو من وایسادم به بیرحمیشون نگاه کردم .. خب همیشه از این بدم میومده که توی دعوا و بحثی همه طرف یک نفرو بگیرن و طرف مقابل تنها بمونه .. ولی من توی اون بحث وایسادم یه گوشه و نگاه کردم به اینکه چقدر سریع و بدون فکر یه آدمی رو که چند ساله میشناسیمشو میدونیم موقع عصبانیتش چه حرفایی رو میزنه رو انداختنش بیرون .. چقدر از سکوت اون روزم متنفرم .. باید حرف میزدم و طرف کسی که حتی باهاش دوستیِ خاصی هم ندارم میگرفتم .. باید حرف میزدم تا الان این بغض بهونه ی اون روزو نگیره .. نکوبه تو سرم که چرا خفه خون گرفته بودم اون روز .. دلم از دوستی گرفته که فکر میکردم تو این روزا حداقل، اون کنارم می مونه و مثل بقیه ... نمیدونم حتما مقصر منم .. همیشه بدم میومده که مدام نگران تموم شدن یه رابطه ی دوستی باشم .. بیشتر اوقات توی این شرایط کنار میکشیدم و میرفتم دنبال کارم! وقتی میدیدم دیگه هیچ حس خوبی توی این دوستی نیست .. ولی دارم به این فکر می کنم که من برعکس خیلی از این دوستیا، دوستم رو با تموم وجودم درک کرده بودم و فهمیده بودم .. ولی اینکه مدام نگران تموم شدن و حذف شدنش از زندگیم باشم عذابم میده .. از اینکه فکر میکردم حداقل این روزا تنهام نذاره و ... چمیدونم .. آدمای کمی می تونن با من و رفتارام کنار بیان .. اینکه یهو چند روز ساکت میشم و جواب هیچکسو نمیدم .. اینکه اگه اونا بهم پیام ندن دیر به دیر یاد پیام دادن بهشون میفتم .. اینکه دلم میخواد باشن ولی ... نمیدونم .. شاید برای همینه که خب دوست زیادی ندارم کنارم .. و البته بخاطر اینم هست که نمیتونم دروغ گفتنو بیشتر از حدش تحمل کنم .. و خودم قطع میکنم اون دوستی رو .. و خودم و خودم و خودم می شینم برای اون دوستیِ از بین رفته غصه می خورم که چقدر وقت باهاش گذروندم! 

دلم .. از آدما نگرفته .. اونا اجباری ندارن .. فقط میخواستم حس کنم که همین که اون نرمفزار ارتباطی بین خودم و خودشون رو پاک کنم فراموش میشم .. فراموشِ همه ی آدما .. شاید فقط یه بار دنبال اسمم بگردن و ببینن اِ! دیلیت اکانت! خب .. دیلیتش میکنن و ادامه ی داستان .. آدما تقصیری ندارن .. تقصیر این روزاس .. که انقد همه مجبورن زود دل بکنن و جدا شن .. چقدر از این نرمفزار متنفرم .. چقدر از گذروندن وقتم اونجا متنفرم .. چقدر از اینکه مدام اونجا تنها بودنمو بیشتر درک میکردم متنفرم .. چقدر از منِ اون روزا که ترس از کندن داشت متنفرم .. الان تنهاییم صد برابر شده ولی .. بیشتر کتاب میخونم .. الان تنهاییم صد برابر شده ولی .. بیشتر آهنگ گوش میدم .. الان تنهاییم صد برابر شده ولی .. بیشتر از اتاقم میام بیرون ..

دلم فقط بودن و موندنِ بعضی آدما رو میخواد .. ولی همیشه توقع زیادی داره [ دلم ] :)

اون آدما موندنی نیستن .. پیشِ منی که خودم آدمِ کندنم ...


کاش این روزا بره رو دورِ تند

که حداقلش اینه که این سرفه ها تموم میشه :)

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.