حرف
حرف

حرف

هفتم

داشتم تو اینستا می چرخیدم .. خیلی شلوغه .. شلوغ تر از خیابونای امروز حتی .. غروبِ پنجشنبه .. غروب .. چرا من انقد غروب رو دوست دارم? شب رو دوست دارم? با اینکه خوابم نمیبره و اکثرا یا باید کتاب بخونم یا آهنگ گوش کنم یا اونقدر با گوشی ور برم تا خوابم ببره .. از وقتی که یادمه و یادشونه بی خوابم! هر راهی رو امتحان کردم ولی جواب نداده .. می گن فقط مربوطه به بالاخونه! فکر! اعصاب! خیال! خب .. دستِ خودم بود که صد در صد بی خیال ترین آدمِ جهان می شدم ولی چه کنم که نیست? انگار شبا برای من یه شروعه! که وقتی همه می خوان بخوابن چشمای من باز تر از کل روز میشه حتی! خب .. سکوت شبا رو دوست دارم .. شب بیداری رو .. خب .. معلومه که بیش از حدشو دوست ندارم ولی توی شب کتاب خوندن یه حس دیگه ای داره توی شب فکر کردن یه حال دیگه ای داره توی شب آهنگ گوش کردن به آدم آرامش می ده ..

امروز کتاب تن ها رو خوندم .. وقتی داشتم کتابو می گرفتم برعکس همیشه از قبل مشخص نشده بود .. راستش اسمش و جلد تقریبا خالیش که فقط یه سنگی که شبیه لیموعه یا لیمویی که شبیه سنگه یا یه [ انار کهنه ] روش بود منو کشید سمت خودش .. حجم کتاب کمه ولی سبکش و نحوه ی نوشتنش خیلی روون و دوست داشتنی بود .. من غرق شده بودم توی حال و گذشته ی سهیل و فرشته .. تنهایی رو قدِ سهیل درک کردم و بازم وجه اشتراک پیدا کردم بین خودم و تک تک آدمای قصه ..

نمیدونم چرا هر کتابی که میخونم فکر می کنم بهترین کتابیه که خوندم! عجیب ترشم اینه که سه تا از کتابای خوبی که خوندم جلد سیاه و سفید داشتن! هست یا نیست و پاییز فصل آخر سال است و تن ها ..

تن ها .. بهترین اسم بود برای این کتاب #مهدی_شریفی :)


[ حالا شده ام یک نوار خالی که منتظر است کسی دکمه ی ضبط را بزند و چیزی رویش ضبط شود. منتظرم کسی چیزی را حالی ام کند. بیست روز پیش، وقتی فرشته فهمید به نگاهش نیاز دارم و پرسیدم به نیاز من چه جوابی می دهد جوابش سوالی بود از نیازم. که این نیاز از جنس نیاز آدم ها به مخلوق دیگر است یا سه نقطه و سه نقطه اش را پر نکرده خداحافظی کرد و رفت و خبر تصادفش آمد. ]


کاش آدما حس دوست داشتنا رو نگه ندارن پیش خودشون .. کاش بگن .. کاش این اتفاق این حرف عادی بشه که انقدر ترس همراهش نباشه .. کاش آدم از پس زده شدن نترسه .. که چقدر این ترس لعنتیه! 


من مثل فرشته ترس دارم برای گفتنِ حس واقعیم و مثل سهیل خودمو تنها می بینم [ البته بیشتر از سهیل ] شاید قدِ عمو جواد .. شایدم مثل سهیل به همه چیز یک دید دیگه دارم! یک دیدی که خیلی دیده نمیشه! 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.